جدول جو
جدول جو

معنی نام داغ - جستجوی لغت در جدول جو

نام داغ
مهر، نشان اسم، علامتی که از کسی در جهان باقی میماند، نیکنامی، آوازه، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامدار
تصویر نامدار
(پسرانه)
مشهور، دارای آوازه و شهرت بسیار، مشهور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامدار
تصویر نامدار
نامی، بنام، نیک نام، معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نم دار
تصویر نم دار
دارای نم، نمناک، مرطوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فام دار
تصویر فام دار
وام دار، قرض دار، مدیون، برای مثال فام داران تو باشند همه شهر درست / نیست گیتی تهی از فام ده و فام گذار (سوزنی - لغتنامه - فام دار)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم دار
تصویر نیم دار
لباسی که مدتی بر تن کرده باشند، کارکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبات داغ
تصویر نبات داغ
مخلوط آب داغ و نبات که از حل کردن نبات در آب داغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ)
نمک که آن را حرارت دهند و در کیسه ای کنند و برای رفع بعض سردردها آن کیسه را بر سر نهند
لغت نامه دهخدا
(بَهْ)
مدیون، (منتهی الارب)، غریم، (منتهی الارب) (دهار)، غارم، (دهار)، مدان، مدین، (منتهی الارب)، کسی که دارای دین و قرض باشد، (ناظم الاطباء)، قرض مند، بدهکار، مقروض، قرض دار:
هزار بوسه فزون است بر لب تو مرا
تو وامداری برخیز و وام من بگزار،
فرخی،
به مهر تو دل من وامدار صحبت توست
لب تو باز به سه بوسه وامدار من است،
فرخی،
و اگر وامدار بیاید وامش را گزارده کنی، (قصص الانبیاء)،
وامداران تو باشند همه شهر درست
نیست گیتی تهی از وامده و وامگزار،
سوزنی،
منم که گردن من وامدار خدمت اوست
که گردن ملکان زیر وام او زیبد،
خاقانی،
در ادا کردن زر جایز
وامدار من است روئین دز،
نظامی،
روزی بطلب وامداری رفته بود آن وامدار در خانه نبود چون او را ندید پای مزد طلب کرد زن وامدار گفت شوهرم حاضر نیست و من چیزی ندارم، (تذکره الاولیاء)،
همیشه دست توقع گرفته دامن فضلش
چو وامدار که دریابد آستین ضمین را،
سعدی،
، مجازاً، عاجز و درمانده، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سیاهی داغ، (آنندراج)، سیاهی جای داغ کرده، (ناظم الاطباء) :
دردمند آن به که سوزد داغ را بالای داغ
بی زمین نیل داغم لاله کاری مشکل است،
سراج (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که نان در آن نهند، نان دانی، رجوع به ناندانی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نباتی که در آب جوشیده و داغ حل کنند یا نباتی که در آب جوشان اندازند و علاج نفخ دل درد را به مریض خورانند
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جزوکش. جزودان. تبنگوئی که مکتوبات را در آن میگذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ خُ)
لفظی است مثل ’ماشأاﷲ’ و ’چشم بد دور’ که با جمله ای می آید و کنایه از تمجید مضمون است. (از فرهنگ نظام). از جهت تیمن و تبرک در محل تعظیم و تحسین گویند. (آنندراج). بنام خدا! ماشأاﷲ! چشم بد دور!بنام ایزد! بنامیزد! عبارتی که دفع مضرت چشم زخم را گویند. (یادداشت مؤلف). در تداول، اغلب با عبارت ’ماشأاﷲ’ همراه است (ماشأاﷲ! نام خدا!) . و در موردتحسین و اعجاب و رفع چشم زخم گفته شود:
نام خدا چه کرده ای نرگس سرمه سای را
کز رگ جان گشوده ای پردۀ های های را.
ملا سالک قزوینی (از آنندراج).
دلبسته ام چو سبحۀ زاهد هزار جا
از بس شده ست زلف تو نام خدا! بلند.
(از آنندراج).
، به معنی قسم خدا. (غیاث اللغات از شرع الشعرا)
لغت نامه دهخدا
(ظَ دَ)
اسم گذاشتن. تسمیه. نامیدن. نام گذاری، خواندن. به نام خواندن، نامزد کردن. (از ناظم الاطباء) ، مشهور و نامی کردن. به شهرت رساندن، به مقام و منصب رساندن. جاه و مقام دادن:
نیاکانت را همچنان نام داد
به هر جای بر دشمنان کام داد.
فردوسی.
رجوع به نام شود
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ)
مرحوم وحید دستگردی درگنجینۀ گنجوی آرد: مانند گرم زخم کنایه از اشتیاق مفرط است که بدان سبب از داغ بی خبر است:
هنوز از عشق بازی گرم داغ است
هنوزش شور شیرین در دماغ است.
نظامی (از گنجینۀ گنجوی ص 132)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دِ)
پردۀ دماغ که ماننجس گویند. (یادداشت مؤلف). ام الدماغ
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت دهل و مانند آن، نام آواز طبل و مانند آن،
- از نو دام دام، یا از سر نو دام دام، از سر گرفتن، از نو آغازیدن، دبه کردن
لغت نامه دهخدا
دارای نشانها و لکه ها و خطوط برنگی خلاف رنگ متن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامه دان
تصویر نامه دان
محفظه ای که مکتوبات رادرآن گذارند جزوه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام دار
تصویر جام دار
ساقی، پیاله دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام دار
تصویر نام دار
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن تسمیه، بنام خواندن، نامزدکردن، مشهور کردن معروف ساختن، بمقام ومنصب رساندن: نیاکانت را همچنان نام داد بهر جای بر دشمنان کام داد
فرهنگ لغت هوشیار
نباتی که درآب داغ حل کنندوآن را داروی نفخ ودل درددانند. یانبات داغ خاکشیر. نبات داغی که دانه های خاکشیردرآن ریزندو بهنگام دل دردبکودکان خورانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم دار
تصویر نیم دار
کار کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامدار
تصویر نامدار
نام آور، مشهور، معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام دار
تصویر وام دار
بدهکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وام دار
تصویر وام دار
مدیون
فرهنگ واژه فارسی سره
بدهکار، غارم، قرض دار، مدیون، مقروض، بستانکار، رهین، طلبکار، متشکر، مرهون
متضاد: طلبکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیرهای افقی سقف اتاق و نعل درگاه، تیر بزرگ افقی میان سقف
فرهنگ گویش مازندرانی
گرم گرم
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ناسزا به معنی: نامت بر افتد
فرهنگ گویش مازندرانی
چیز مستعمل، لباس کهنه و استفاده شده، دست دوم
فرهنگ گویش مازندرانی
فرزندی که نام مرده ای را بر او نهند
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گذاری
دیکشنری اردو به فارسی